طنابی از گوشه ی دایره آبی
مرا در ردیف آجرهایی بالا می برد
که زشتی شان را از یاد برده بودم
کرختی سنگینی - که موسیقی پرندگان هم توان ربودنش را ندارد - اما
ردیف تازه و تاریک آجرها را جستجو می کند
من مانده ام در میانه ی این چاه بی انتها
بی اشتیاقِ بالا آمدن
در انتظار اطمینانِ کوچکی
که طنابم را رها کنم