انگشتانم طاقت ندارند
آنچه می اندیشم سنگینتر است از قلم و جوهردان و خواندن هایِ سرسریِ تو
مرا در قفسه ی کتابهایت دور نینداز
انگشتانم از بی اعتنایی تاول می زند
مرا تکه پاره کن
شاید که در بی وزنیِ پایین آمدن
دیگر دردی نباشد
دیگر افسوسی نباشد برای نوشتن آنچه خجالتم می دهد
آنچه می اندیشم سنگین تر است از ترازوی نجابت
بله بله
از توی قفسه به دورم نیانداز خوشم اومد قفسه ها برای فراموش کردن کتاب ها هستن..
آپ کردم
چقدر احساس در هم تنیده شدند...
من خودم را شگفت زده میکنم
آپم
مرسی که سر می زنی.
از همکنون هم خوشمان آمد.
فکر کردم اسم نوشتت همکنونه دیدم یه چیزیه شبیه ستار.
اصلاح می کنیم:
از ستاره یا بی عنوان خوشمان آمد.
کم کم آپ1م ..
اینجوری آپ کردم